درسادرسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

تسلیت تسلیت .... چه واژه دلتنگ و غم انگیزی!!!!!

1392/11/24 13:54
نویسنده : مریم
897 بازدید
اشتراک گذاری

سلامممم به تک ستاره قلبم

 

عزیز دل مامان اول ازهمه عذر میخوام بابت طولانی شدن آپ کردن وبلاگت

 

و دوم اینکه اومد بهت تسلیت بگم دختر نازنیم.......تسلیت بابت از دست دادن پدربزرگی مهربون و نازنین که با رفتنش داغ به دل همه گذاشت ناراحت

 

ولی واقعا حیفففففف............حیف که نمیتونی عمق این فاجعه رو درک کنی و بفهمی چه شخصیت نازنینی رو از دست دادی و زماننیکه این وب رو  میخونی حتی کوچکترین خاطره ای هم ازش بیاد نداری گریه

 

الان که دارم مینوسیم نوشته هام با گریه و درده و دلم خواست برات بنویسم (هرچند خیلی کم ) و بهت بگم که چقدر متاسف و متاثثرم ............گرچه نوشتم فایده ای نداره 

 

واقعاااااااااا فاجعه بزرگی بود برای من و جای خالیش رو حس میکنم ............. من همش 16 ساله بودم پدرم و از دست داده بودم و بعد عروسیم واقعا دلم بهش خوش بود

 

اصن باورم نمیشهههههه .......... همش فک میکردم واااااای درسا بزرگ بشه چقدر وابستش میشه ......... چقدر عاشقش میشه.........آخه اون خیییییییییلی عاشق تو بود ......... موقعی که مریض بودی چقدر گریه کرد و دعا کرد برات ناراحت

 

یادم نمیره وقتی از سونوگرافی بهش گفتیم دختره........گفت وای شما منو به ارزوم رسوندین

وقتی باردار بودم و بیمارستان بود میگفت یعنی میشه من  دخترمو ببینم!!!! 20 ماه دیدت و از وجودت لذتتتت برد با بزرگ شدن و حرکاتت ذوق میکرد و لذت میبرد

اماااااااااااا

امان ........ امان از دنیا که به تو فرصت نداد از وجود نازنیش بهره مند شی و به وجودش افتخار کنی

 

الهههههههههههی بمیرم برات با اینکه هیچی متوجه نمیشی ولی این چند روزه خییییییییلی دلت براش تنگ شده  و همش یادش میکنی......چند نفر و بهم نشون دادی و گفتی باباجاجیه

 

ایشون شنبه 31 فروردین فوت شدن و ما 5 شنبه و 3 شنبه قبل دیدیمشون

 

3 شنبه که خونشون بودیم به مامانی و بابا گفته بود من میدونم عرووسی این بچه نیستم این بچه رو با صلوات راهیش کنیداااااااا

 

5 شنبه هم باهم بهشت زهرا بودیم و تو همششششش میرفتی میگفتی .:بابا حاجی.......اونم میگفت جوووووونم .......میگفتی:بخل و میرفتی بغلش و اونم قربون صدقه میرفت ... باز میومدی پایین و بازم میرفتی بغلش.....اصن 1جور دیگه بودی اونروز همیشه خییییییییلی دوستش داشتی و خودتو لوس میکردی ولی اونروز خیلی بیشتر میرفتی

فرشته نازنیم ........نکنه توهم میدونستی که بابا حاجی واسه همیشه داره از پیشمو ن میره !؟

 

آخه خودش میدونست ........به چند نفر از دوستاش گفته بود که تو ایام فاطمیه از دنیا میره ....................که همینم شد

روزیکه اسکن قلب داشتن قبل اسکن که حالشون خووووووب خوب هم بوده 1 دعا از جیبشون به پرستار میده و میگه که من آخر راهم این پیشت باشه ایشالا عاقبت بخیر بشی و قبل انجام اسکن ایست قلبی میکنن و..............

 

هرچی بنویسم بازم ناگفته هایی باقی میمونه و تمومی نداره  و شاید باورت نشه 2 بار کاممممممل نوشتم و یهو همه نوشته ها پرید!!!! شاید درست نیست اینجا نوشته شن و همینکه تسکینی بود برای خودم کافیه.......پس دیگه همینجا تمومش میکنم

 

مینویسم اللهم صل علی محمد و ال محمد .............روحشون شاد و یادشو گرامممممممممی 

 

 

 

دختر شیرینم.................فرشته نازنینم امیدوارم که همیشههههههههه همیشه دعاهای باباحاجی توشه راهت باشه و عاقبت به خیرت کنه که مطمئنم هست

 و فقط و فقطططططططططط 

و از خدا خواهااااااااااانمممممممممممم............. و از تمام وجودم خواهانممممممم که به بابا بهنام طول عمر باعزت و سلامت بده که همیشه سایش بالا سرت باشه و هیچچچ وقت غم پدر نبینی

 

 

دوستت دارم با تمام وجووووووووووووووووووووووووووووووووودم و از صمیم قلب و روحم 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

منیس مامان برسام
4 خرداد 92 10:34

مریم جون و درسای نازنینم به هر دو تون تسلیت می گم و همینطور به همسر عزیزت
غم بزرگی دارید و نوشته ها و گفته های ما هم چیزی از این غم کم نمی کنه ولی مریم جان تا فرصت هست و داغت هنوز سرد نشده بلند بلند گریه کن و نزار چیزی تو دلت بمونه


ممنونم دوست عزیرممم ......

مامی سمیرا
4 خرداد 92 12:38
گریه...
خیلی خیلی ناراحت شدم...
دوستم بعد از مدتها اومد به پرنسس کوچولو سر بزنم... اما اما... آخرین پست تو...غم آلود بود!
تسلیت میگم!
انشا... که خداوند بیامرزتش... مرد نازنینی بو که تو در این حد به نیکی ازش یاد کردی...



ممنونم دوست خوبممم