درسادرسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

بدون عنوان

1390/11/16 12:31
نویسنده : مریم
231 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام به کوچولوی نازنین من و بابایی و به عشق زندگیمون که روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر از قبل میشهه

من و بابایی عااااااااااااااااااااااشقتیم دخمل گلی عزیزم و همیشه همیشه برای تو و با تو هستیمممممم

 

درسا جونم مامانی گیتی 2 شنبه هفته پیش عمل کرده بود و وقتی بیمارستان بود خاله مرجان پیشش موند

و حالا یه خاطره جااااااالب از 3 شنبه بگم که خیییییلی با حال بود هاهاهاهاااا

3 شنبه قرار شد من و تو بریم مترو و سارینا رو از باباش بگیریم و بیاریم خونمون تا خاله مرجانم راحت بتونه پیش مامانی بمونه

خلاصه من تو رو گذاشتم تو آغوشی و رفتیم مترو بهنووش و دیدیم هههه فکر کنم خیلی تعجب کرده بود من و تو تو مترو!!!!!!!!!

وقتی سارینا رو از باباش گرفتیم تو تو بغلم و سارینا تو دستم میدویدیم تا سوار مترو بشی و همه با تعجب نگاه میکردن لابد میگفتن وای با سن کمش 2 تا بچه به این کوچیکی خیلی باباحال بود

سوار مترو شدیم و بهمون جا دادن نشستیم و سارینا همه چیز میخواست و چیپسم داشت میخورد

خلاصه تو تو بغلم و کیف سارینا و خودم تو دستم و یه دستم به سارینا و و یه دستم به کیف و هی خرید ها هاها هااااااا   بعدم هی کیفم از دستم میافتاد و هی یه خانومه میداد بهم همه مرده بودن از خنده و منم گذاشتمشون تو خماری و نگفتم 2 تاشون واسه خودم نیست فقط دیگه خیلی خندیدن و خودمم میخندیدم گفتم شدم خانوم گرفتااااااااار دیگه

بعد که از متروپیاده شدیم اومدیم که بریم تاکسی سوار شیم دیدم برف میاد و بازم تو تو بفل و یه دستم به کفم و تو دست دیگه سارینا رو گرفته بودیم و میدویدیم تا به تاکسی برسیم و تو هم وسط راه هی کلاهت میافتاد و میزاشتم سرت و بازم همه با دلسوزی نگاه میکردن و هیم تاکسی کیومد جلومون میگفت دربست ههههههه

با بدبختی سوار تاکسی شدیم و اومدیم خونه و خونه هم شد کن فیکون تا سارینا رو بتونم راضی نگه دارم و خییییییییییییلی تجربه باحال و جالبی بود و ماجرا هم زیاد داره که فقط یکمشو مینویسم

 

من هی تو رو میخوابوندم و میزاشتم تو تخت و هی سارینا میاومد میگفت آله مریم درسا می اننه و میاومدم و میدیدم که آهنگ و ویبره تختت رو زده و بیدار شدی هههههههههههه

نصفه شب سارینا جیش داشت و طبق عادت گریه کرد و منم بیدار شدم ببرمش دستشویی تو هم از گریش بیدار شدی و بعد سارینا اومد بالا سرت و میگفت آله مریم درسا می اننه و تو هم میخندیدی هاهاهاهااااااااههههه

و فردا ظهرش با کلی ساک و بار و 2 تا بچه با آژانس ز=رفتیم خونه مامانی گیتی که میاومد از بیمارستان ولی پدرم دراومد پله ها رو با وسایلا و شما 2 تا ورووجک بالا پایین کردم

ولی در کل خاطره و تجربه با حال و به یادماندنی بوووووووود و با تمام وجود خستگی ولی خوش گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مصي مامي پرهام
19 بهمن 90 15:20
واي مليسا جونم خدا بهت توان بده عزيزم چه کردي خواهر با دو تا فرشته ناز کوچولو مترو تاکسي خونه تاکسي خونه مادر پله هاي فراوون وايييييييييييي درسا خانومي قدر اين مادر خانومي رو بدون خيلي عاشقتهههههههههه بوس به دو تاتون