بدون عنوان
سلام سلام به کوچولوی نازنین من و بابایی و به عشق زندگیمون که روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر از قبل میشهه
من و بابایی عااااااااااااااااااااااشقتیم دخمل گلی عزیزم و همیشه همیشه برای تو و با تو هستیمممممم
درسا جونم مامانی گیتی 2 شنبه هفته پیش عمل کرده بود و وقتی بیمارستان بود خاله مرجان پیشش موند
و حالا یه خاطره جااااااالب از 3 شنبه بگم که خیییییلی با حال بود هاهاهاهاااا
3 شنبه قرار شد من و تو بریم مترو و سارینا رو از باباش بگیریم و بیاریم خونمون تا خاله مرجانم راحت بتونه پیش مامانی بمونه
خلاصه من تو رو گذاشتم تو آغوشی و رفتیم مترو بهنووش و دیدیم هههه فکر کنم خیلی تعجب کرده بود من و تو تو مترو!!!!!!!!!
وقتی سارینا رو از باباش گرفتیم تو تو بغلم و سارینا تو دستم میدویدیم تا سوار مترو بشی و همه با تعجب نگاه میکردن لابد میگفتن وای با سن کمش 2 تا بچه به این کوچیکی خیلی باباحال بود
سوار مترو شدیم و بهمون جا دادن نشستیم و سارینا همه چیز میخواست و چیپسم داشت میخورد
خلاصه تو تو بغلم و کیف سارینا و خودم تو دستم و یه دستم به سارینا و و یه دستم به کیف و هی خرید ها هاها هااااااا بعدم هی کیفم از دستم میافتاد و هی یه خانومه میداد بهم همه مرده بودن از خنده و منم گذاشتمشون تو خماری و نگفتم 2 تاشون واسه خودم نیست فقط دیگه خیلی خندیدن و خودمم میخندیدم گفتم شدم خانوم گرفتااااااااار دیگه
بعد که از متروپیاده شدیم اومدیم که بریم تاکسی سوار شیم دیدم برف میاد و بازم تو تو بفل و یه دستم به کفم و تو دست دیگه سارینا رو گرفته بودیم و میدویدیم تا به تاکسی برسیم و تو هم وسط راه هی کلاهت میافتاد و میزاشتم سرت و بازم همه با دلسوزی نگاه میکردن و هیم تاکسی کیومد جلومون میگفت دربست ههههههه
با بدبختی سوار تاکسی شدیم و اومدیم خونه و خونه هم شد کن فیکون تا سارینا رو بتونم راضی نگه دارم و خییییییییییییلی تجربه باحال و جالبی بود و ماجرا هم زیاد داره که فقط یکمشو مینویسم
من هی تو رو میخوابوندم و میزاشتم تو تخت و هی سارینا میاومد میگفت آله مریم درسا می اننه و میاومدم و میدیدم که آهنگ و ویبره تختت رو زده و بیدار شدی هههههههههههه
نصفه شب سارینا جیش داشت و طبق عادت گریه کرد و منم بیدار شدم ببرمش دستشویی تو هم از گریش بیدار شدی و بعد سارینا اومد بالا سرت و میگفت آله مریم درسا می اننه و تو هم میخندیدی هاهاهاهااااااااههههه
و فردا ظهرش با کلی ساک و بار و 2 تا بچه با آژانس ز=رفتیم خونه مامانی گیتی که میاومد از بیمارستان ولی پدرم دراومد پله ها رو با وسایلا و شما 2 تا ورووجک بالا پایین کردم
ولی در کل خاطره و تجربه با حال و به یادماندنی بوووووووود و با تمام وجود خستگی ولی خوش گذشت