خاطرات تلخ اما شیرین بخاطر وجودت نازنینت پرنسس عزیزم
دختر عزیزم درسای نازنینم این خاطرات و مینویسم نه بخاطر تلخ بودنش بخاطراینکه مثل نور تو خونه ما تابیدی و خونمون رو از همیشه روشن تر کردی و بهت بگم من و بابای چقدررررررر دوستت داریم و همیشه برات آرزوی سلامتی وتندرستی میکنیم و جز سلامتی تو هیچ چیزی نمیخوایم فرشته کوچولو دوستت داریممممممممممممم امروز روز اول محرم هست و من میخوام خاطرات درسای عزیزم رو از روز اول تا به امروز خیلی خلاصه بنویس: درسا جونم 1 شهریور 1390 صبح با بابا و خاله مرجان رفتیم سونو تا ببینیم مایع دور جنین چقدر و میشه تا پنجشنبه نگهت داریم یا نه که بازم مایع کم تر شده بود و دکتر گفت مستقیم برم بیمارستان و منم از ساعت 10 تو بلوک...
نویسنده :
مریم
15:05