درسادرسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

و برای تو ای نازنیم

1390/9/11 22:03
نویسنده : مریم
320 بازدید
اشتراک گذاری

دختر دلبندم درسای نازنین امروز یه روز خاصه


مامی جونی امروز روز 7 محرم و روز حضرت علی اصغره و من تو خونه لباس سقا تنت کردم و از حضرت علی اصغر خواستم که دیگه خوب خوب شی و هیچ وقته هیچ وقت مریض نشی و همیشه سالم و تندرست باشی

و اینکه من و بابا برای تو حاضریم هر کاری کنیم و تو این مدت هر کاری از دستمون می اومد رو دریغ نکردیم این رو میگم چون بدونی هر لحظه و همیشه پشتت هستیم و برات همه کار میکنیم تا شاد و سلامت در کنار ما زندگی خوب و خوشی داشته داشته باشی و همیشه موفق و سر بلند باشی

من و بابایی تو ایم 3 ماهه همش درگیر بودیم و غصه میخوردیم ولی با یه لبخندت همه چی یادمون میرفت و دلمون میخواست سالم باشی و بخندی و خییییییییییلی دخمل خوبی بودی عزیزم ممنون

تو این مدت اصلا مامانی رو اذیت نکردی مخصوصا تو بیمارستان و جیک نمیزدی و دلم کباب میشد برات خیلی مااهی

 

دیشب با یکی از مامانای سایت صحبت میکردم گفت دارم میرم مشهد بند دلم پاره شد و حالم بد شد و گریه کردم و ازش خواستم میره پیغام منو به امام رضا برسونه و ازش بخواد که حالا که شفا داده دیگه خوب خوب بشی و هوا یکم بهتر بشه میریم پابوسش و بعد وقتی گفت پیغامتو میرسونم بازم گریه کردم و از خودش خواستم تو خوب خوب شی البته عزیز دلبندم تو الان خییییییلی بهتری ولی من انقدر تو این ٣ ماهه استرس داشتمو و تو هم هی مریض میشدب الان باورم نمیشه خوب خوبی


درسا جونم فرشته کوچولو تو هم از خدا بخواه دیگه هیچ وقت اینجوری مریض نشی و کارت به بیمارستان نکشه

 

 

الان که دارم تایپ میکنم بابا داره تو تراس جوجه درست میکنه من با یه دست تایپ میکنم و با دست دیگه بهت شیر میدم قبل همه اینا تو آشپزخونه کار داشتم و تو هم تو پذیرایی بودی و دمر شدی و گریه کردی بعد بابا گفت بزارمت تو کریر و کارمو انجام بدم تا گذاشتم جیغ کشیدم و گفتم وای چقدر بزرگ شده بابا هم اومد دید و گفت آآآآره خیلی ماشالا بزرگ شده(چون بیرون نمیریم تو کریر نزاشتیمت و الا مامی جون ما به همه چی حواسمون هستااا)

 وای درسای مامان دلم برات کباب شد دل درد گرفتی و هر کاری میکنم ساکت نشدی شیر دادم گذاشتمت رو تخت که دوست داریبازم ساکت نشدی مامی جونم اولین بار بود اینجوری جیغ میزدی دورت بگردم الان ساعت 9 هست که پیچوندمت و خوابیدی بمیرم ماماااااااااااان


 

 

 

 

واااااااااای میبینی تو رو خدا من و مامی از همایش مصلا جا موندیم

 

 

 

خوب حالا داریم با مامی فکر میکنیم حالا که جا موندیم چیکار کنیم

 

 

پس بهتره من و عروس خانوم با هم عکس بندازیم ها ها ها

 

 

 

اااااااااااااااااا عروس کجا رفت من تنها موندمم

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نجمه
12 آذر 90 19:25
ملیسا جونم خیلی زیبا بود الان با عجله سرزدم دفعه بعد بهتر نظر میدم گلم درسا رو ببوس که خیلی دوسش دارم
فاطمه
15 آذر 90 11:12
سلام عزیزدلم
نی نی نازتو بوس کن
منتظرت هستم
حتما سری بزن



نورا
21 دی 90 1:19
عزیز دلم ماشالله