درسادرسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

بدون عنوان

1391/1/16 13:57
نویسنده : مریم
331 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به سیب خوشگله خودم


عزیز دلم الهی مامی فدات بشه که انقدر عذاب میکشی سر این دندون لعنتی

خیلی بد اخلاق شدی و همممش گریه میکنی وقت خوابتم که میشه دیگه غوووووغایی به پا میشه و جدیدا هم یهو دمر میشی و لالااااااااااا

 

 

البته خیلی هم پررو شدی و هر چیزی که میخوای و بهت نمیدیم گریه میکنی و به جاش چیز دیگه رو نمیخوای

مثلا اونروز 2 تا کنترل توسی و مشکی بود تو توسی رو میخواستی و مشکیه تمیزتر بود چون میخوردی اونو دادیم و کلی گریه کردی و تا توسی رو دیدی خندیدی هههههههههههه

ببین کارمون به کجا کشیده که برات کنترل نو توسی خریدیم ههههههههههی   

                                    

 

4 عید رفتیم شمال و خدا رو شکر شما هم اصلاااااااااااااااا ما رو اذییت نکردی و تو صندلی عقب ماشین میشستی و بازی میکردی و میخوابیدی ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووون عزیزم

ماچبغل


شمال خیلی خوش نگذشت اما فکر کنم به شما خیلی خوش گذشت چون اصلا رو زمین نمیموندی و همش بازی و بازی اگه من و بابایی خسته میشدیم خاله هدیه و عمو سینا کلی باهات بازی میکردن . تازه خاله هدیه با کلی حوصله هر جور تو مایل بودی میخوابوندت خانوم خانوما کلی حال کردیاااااا      

 

از بیرونم که هییییییچی تا میبردیمت  بیرون همممممش میخندی اونجا هم که بردیم بیرون مخصوصا کنار آب تو عکسا اصلا نیاز نبود بخندونیمت ههههه خودت میخندیدی و شاد شااااااد بودی  

البته کلا دوربین دوست داریااااااااااااااا تا دوربین میبینی وا میری ومیخندی

                 

 

عسسسسسسسسسسل من خیلی شیرین شدی و روز به روز شیرین تر و باهوش تر قربونت برم که خییییییییییلی میفهمی و ماها فکر میکنیم شماها نمیفهمین مثلا اونروز سر سفره بودیم (اینم بگم بخاط شما خانوم شیکمو که کل میز و میخوای بهم بریزی و بشینی پیشمون مجبوریم سفره بندازیم) و من برات تو بشقاب لوبیا پلو ریختم تو هم میخوری هم میریختی بیرون و بازی بعد تو بشقابت خالی شد و منم همون برنجا رو برگردوندم تو بشقابت و تو هم که نگات به سفره بود از برنجای تو سفره میخواستی و زدی زیر گریه بعد یه نگاه به من و یه نگاه به بابایی میکردی و بابا هم گفت بهش اهمیت نده ببین چه میفهمه بعد من بهت نگاه نکردم و ساکت شدی و دوباره که نگات کردم گریه کردی و من و بابایی باز اهمیت ندادیم و تو ساکت شدی و به همونا اکتفا کردی و خلاصه اینکه فقط خواسته خودت و میخوای

        

 

امروزم با هم حموم بودیم و تا من حموم کنم تو هم تو وان خودت نشسته بودی و کلی آب بازی میکردی و بعدشم که حمومت کردم و اومدیم انقدر خسته شده بودی که بعد پوشیدن لباس دمر شدی و خوابیدی

الانم خوابی گل گلکممممممممممممممممممممم

 

راستی مامانای گیتی شیرازه و برات لباس محلی خریده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا حالا باهاش عکس میندازم و میزارم برات

 

سیب قشنگم امیدوارم همیشه همیشه سالم و سلامت و شاد و خندان باشی


                  

 

حالا بریم سر عکسای تعطیلات عید

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آتین
21 فروردین 91 20:23
الهـــــــــی عزیزممممممممم چقدر بانمک و خوردنیه هزار ماشالله