درسادرسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

فردا میریم نینی پارتی هورااااااااا

سلام خانوم خانوما اومدم یادآوری کنم که فردا قرار بریم نینی پارتی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   اون ٢ سری قبلی که از شانس بدمون مریض شدی مامانی دعا کن فردا بخیر بگذره و ما هم بریم پیش دوستامون.تازه فردا قرار شب یلدارو هم بگیریم و همه شما نینی ها لباس هندونه بپوشین و ...............                     دست بابایی هم درد نکنه من امروز مریض احوال بود از صبح بیدار شده تو رو نگه داشته و بهت شیر داده وکلی با هم بازی کردین تا من بیدار شدم و الانم تو آشپزخونه ظرف ها رو گذاشت تو ماشین و قابلمه...
25 آذر 1390

خدایا خودت مواظب و محافظ هدیه قشنگت باش

سلام درسا جونم خدااااااااااااااااااا رو صد هزار مرتبه شکر که امروز خوبی و علایم ریوی نداری از دیشب تا حالا سکته کردم خیلی برام سخت بود مامی جونم دیگه حتی طاقت یه سرماخوردگیت رو ندارم چه برسه به مریضی دیگه.خدایااااااااااا شکرت دیشب داشتم بهت داروت و با آب سیب میدادم انقدر حول خوردی پرید تو گلوت و کلی سرفه کردی و سینت شروع کرد به خر خر کردن و منم خیلی پشت زدم و یکمی تو دهنت آوردی بالا بعد که شاروم شدی خوابیدی تو خواب پستونک دهنت بود و بد نفس میکشیدی و منم دیگه سکته کردم از ترس و گفتم رفته تو ریت خلاصه به بابایی زنگ زدم گفت دارم میام خونه و قرار شد اگه تا صبح سینت خرخر کرد و بد نفس کشیدی ببریمت دکتر که خدا رو شکر تا الان هیچ مشکلی نبوده ...
17 آذر 1390

و برای تو ای نازنیم

دختر دلبندم درسای نازنین امروز یه روز خاصه مامی جونی امروز روز 7 محرم و روز حضرت علی اصغره و من تو خونه لباس سقا تنت کردم و از حضرت علی اصغر خواستم که دیگه خوب خوب شی و هیچ وقته هیچ وقت مریض نشی و همیشه سالم و تندرست باشی و اینکه من و بابا برای تو حاضریم هر کاری کنیم و تو این مدت هر کاری از دستمون می اومد رو دریغ نکردیم این رو میگم چون بدونی هر لحظه و همیشه پشتت هستیم و برات همه کار میکنیم تا شاد و سلامت در کنار ما زندگی خوب و خوشی داشته داشته باشی و همیشه موفق و سر بلند باشی من و بابایی تو ایم 3 ماهه همش درگیر بودیم و غصه میخوردیم ولی با یه لبخندت همه چی یادمون میرفت و دلمون میخواست سالم باشی و بخندی و خییییییییییلی دخمل خوبی...
11 آذر 1390

و اما شیرین کاری های پرنسس

درسا جونی الان که دقیقا 3 ماه و پنج روز داری 2 هفته ای میشه که دیگه با مامان و بابا بازی میکنی و میخندی(قبلا هم خییییلی میخندیدی ها ولی خودت بازی نمیخواستی که دست و پا بزنی).اگه بهت بی اعتنا باشیم هه هه هه میکنی و دستو بالا میبری و میخندی تا باهت بازی کنیم قرتی.......               تازه ای شیطووووووون خییییلی غلت میزنی و دمر میشی و یه شب میبینیم صدا میاد(گریه نه) پا میشیم میبینیم دمر شدی یه شب بعد باز صدا میاد پا میشیم میبینیم خودتو سر دادی پایین و بالشت افتاده  رو صورتت     الان 3 روزه شدددددددید به جای پستونک معتاد دست خوردن شدی و میبینم به حالت ...
7 آذر 1390

خاطرات تلخ اما شیرین بخاطر وجودت نازنینت پرنسس عزیزم

دختر عزیزم درسای نازنینم این خاطرات  و مینویسم نه بخاطر تلخ بودنش بخاطراینکه مثل نور تو خونه ما تابیدی و خونمون رو از همیشه روشن تر کردی و بهت بگم من و بابای چقدررررررر دوستت داریم و همیشه برات آرزوی سلامتی وتندرستی میکنیم و جز سلامتی تو هیچ چیزی نمیخوایم     فرشته کوچولو دوستت داریممممممممممممم   امروز روز اول محرم هست و من میخوام خاطرات درسای عزیزم رو از روز اول تا به امروز خیلی خلاصه بنویس: درسا جونم 1 شهریور 1390 صبح با بابا و خاله مرجان رفتیم سونو تا ببینیم مایع دور جنین چقدر و میشه تا پنجشنبه نگهت داریم یا نه که بازم مایع کم تر شده بود و دکتر گفت مستقیم برم بیمارستان و منم از ساعت 10 تو بلوک...
6 آذر 1390

فرشته کوچولوی من 96 روزه شد

     سلام فرشته نازنیم امروز تو 96 روزه شدی و من تصمیم گرفتم برات وبلاگ درست کنمو خاطرات شیرین با هم بودن رو بنویسم   دلم میخواست زودتر بنویسم ولی نشد ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست الان که دارم مینویسم تو تو بغلمی و حالتم بهتر شده آخه 3 شنبه که از بیمارستان مرخص شدیم و اومدیم خونه تو چهارشنبه از صبح اسهال رفتی و تا شب شدید تر شد و پنجشنبه صبح رفتیم بیمارستان و آزمایش دادیم خدا رو شکر هیچی نبود ولی تا جمعه بعد از ظهر ادامه داشت و بعد خوب شد تو هم کلی لااااااغر شدی نازنینم من و بابا کلی نگرانت بودیم و الان از خوب بودنت کلی خوشحاااااااال سرفه هاتم خدا رو شکر  بهتر شده امیدواریم خیلی خیلی زود...
5 آذر 1390